بابا،پول به من میدی تابرم پفک بخرم.
ازکجابیارم بهت بدم،باباجون ندارم ،ندارم،ندارم.
این جملاتی بودکه بین یه دخترمعصوم وبابای معتادش ردوبدل می شد.
می خواستم به اون نامردبگم چه طورپول داری که خرج خودت کنی،دودش کنی به هوابره، ولی این طفل معصومت این طوری بهت التماس کنه وعین خیالت نباشه که باباآخه اونم یه بچه ست که دوست داره دست باباشو بگیره تا باباش براش بستنی بخره وببردش پارک.آخه اونم برای خودش آرزوهایی داره،چه گناهی کرده که توی لاابالی بایدباباش بشی.چرارحم ومروت تووجودت نیس.مگه اون بچه آینده روشن نمی خواد.چراباآینده بچه ات این طوری بازی می کنی.
ولی این جورآدمهافقط به فکرخودشونند.اونهایه خودخواه به تموم عیارند.درسته که ممکنه یه روزی گول کسی روخورده باشند،که البته این روهم من قبول ندارم؛
وبه این دام دچارشده باشند،اماحالاچی؟ آخه چراتووجودت ذره ای غیرت پیدانمی شه؟چرااین قدرخودخواهی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دیشب تا صبح این جملات مثله خوره تووجودم رخنه کرده بود؛مگه خواب توی چشمام میومد.آخه چرا؟چرایه عده ای باخودشون، باخونواده شون ،باجامعه این طورمی کنند.ای کاش یه روز می شدکه تموم معتادین به خودشون میومدندوپاروی هوی وهوس خودشون می گذاشتند ودست ازاین اعتیادبرمی داشتند.خصوصابه خاطرطفل معصوم های بی گناهشون.
بی خودنیس که پیامبر(صلی الله وعلیه وآله)می فرمایند:جهادبانفس جهاداکبره.
این هم یه نوع تزکیه وتهذیبه.اگه یه کم پاروی این دل واموندشون می گذاشتند؛اگه همش به فکرهوی دلشون نبودند،خیلی راحت می تونستندازاین بلای خانمان سوزرها بشند.
فقط ایمان قوی واراده ی محکم می خواد.فقط،فقط................